ولادت رسول گرامی اسلام(ص)
حضرت محمد(ص) تنها فرزند عبداللّه و آمنه بود. زمانی که به دنیا آمد پدرش عبداللّه،چشم از جهان فرو بسته بود.
شیرخوارگی
مادر از همان روزهای نخست تولد محمد(ص) دریافت که شیر کافی برای ریختن در کام نوازدش را ندارد. او را به زنی به نام ثویبه سپردند،او هم شیر کافی نداشت و سپس حلیمه از تیرهی سعدیه، عهدهدار شیردهی به محمد(ص) شد. حلیمه، طفل را درآغوش گرفت و روانهی بادیه شد. رسم اهل مکه چنین بود که نوزادان را به دایهی خود میسپردند تا آنان از شرّ هوای بد و وباد خیز مکه، درامان بمانند و از هوای پاک و مناسب صحرا بهره مند شوند و توان مقابله با مشکلات و سختیهای زندگی را به دست آورند.
دوران کودکی
گذران دوران کودکی در فضای بکر صحرا، بیگمان زمینهی بازی، تفریح، جست و خیز و رشد جسمی و روحی را برای کودکان فراهم میآورد. پیامبر(ص) نیز که پسر بچهی چالاکی بود و به دلیل گذران چند سال اول کودکیاش در صحرا،از این امر مستثنی نبوده است.
فقدان پدر و مادر
حضرت محمد(ص) پس از آنکه در شش سالگی مادر خود را از دست داد، در هشت سالگی به سوگ پدر بزرگ مهربان خود نشست. ایشان به سفارش جدّش به خانهی ابوطالب رفت.
ابوطالب
ابوطالب در زندگی خویش، تنگدستی و بزرگواری را با یکدیگر جمع کرده بود. خانهی پُر مهر ابوطالب، دوران پرفراز و نشیبی را برای رسول خدا(ص) رقم زد پدر بزرگ و عمو،جایگزین مناسبی برای پدر و مادر او به شمار میرفتند و با محبتها و نوازشهای بیدریغ، خلاء نبودن پدر و مادر را برای او پر میکردند. حضرت محمد(ص) تا دوران جوانی همچنان در خانه و همراه عموی مهربان خود زندگی میکرد. لذا در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی همه با او مهربان بودند و او جز نوازش و احترام و محبت از سرپرستان خود چیزی ندید. هر چند که محمد(ص) در کنار این محبتها، سختیها و تنگناهای معیشت را درک کرد و به لطف خدا تربیت و آموزش شایستهایی کسب کرد.
سفر به شام
عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت با اندک اختلافی داستان سفر محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به شام در معیت عمویش ابوطالب و برخورد آن حضرت را با”بحیرا” نقل کردهاند آن حضرت در 9 سالگی و به قولی ۱۲ سالگی همراه ابوطالب عازم سفر شام شد. وی در مقام سرپرست حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علت علاقهی شدید به حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توجهی ویژهای در محافظت و محبت به وی داشت. به همین سبب در سفر به شام محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نیز با خود همراه نمود.
ماجرای بحیرای پارسا
مقصد در این سفر شهر بصری در شام بود. در نزدیکی شهر بصری صومعهای وجود داشت و مردی ترسا و پارسا بهنام “بحیرا” در آن زندگی میکرد، کاروان در نزدیکی صومعه توقف نمود. بحیرا با دیدن برخی نشانههای غیر طبیعی چون ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت میکرده و بر وی سایه میافکنده، حضرت را در میان کاروانیان میشناسد و آنان را به طعام، دعوت میکند. کاروانیان، پیامبر را به سبب خردسالی درکنار بنه کاروان، به مراقبت میگمارند و بحیرا با پی بردن به این نکته خواستار گفتوگو با کودک میشود. برخی سیره نویسان آن را گفت و شنودی کوتاه، گزارش کردهاند که بحیرا طی آن، تنها نبوت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با گفتن این عبارت که “او سرور جهانیان است” پیشگویی کرده است.