

در بیت حسین بن علی جشن و سرور است
میلاد عزیزی زِ سراپردهی نور است
لیلا به شعف دستِ پدر داد پسر را
از چهرهی مولا غم و اندوه به دور است
او اکبر اولادِ علی نام حسین است
برخلقت او خالق دادار فخور است
با دیدن رویَش همه در حال تحیّر
در چشم همه روی پیمبر به ظهور است
آتیه نشان داد که آقا علی اکبر
از حیث عمل در ره جدّش به عبور است
روزی که به دنیا زده پا، روز جوان است
تبریکِ همه در طبق شادی و شور است
تبریک بگو شیعه تو بر حضرتِ صاحب
عیدی ز سوی سرور ما اذنِ حضور است
باده در جام دلم سرریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصلِ اندوه و غم و غصه گذشت
لحظههامان بس طرب انگیز شد
عرش حق آینهبندان، فرش نیز
کو به کو روشن، چراغ آویز شد
جرعهای از بادهی ساقی به نوش
دیگ رحمت آمده امشب به جوش
سینه و طور تجلّا عجبا
ذرّه و وصف زِ بیضا عجبا
قطره و وصل به دریا نه عجب
نم و توصیف زِ دریا عجبا
تا که دیدند رُخ چون نبیاش
همه گفتند خدایا عجبا
میزنم امشب زِ مینای دگر
تا کشم تصویر زیبای دگر
آمده حُسنِ خُدای لَم یَزَل
چون پیمبر یا که مولای دگر
سر زده موسی ز طور دیگری
آمده امشب مسیحای دگر
نام زیبایش چو نام حیدر است
او علی سر تا به پا پیغمبر است
خانه ی خون خدا غوغا شده
گوییا که محشری برپا شده
این طرف مسرور گردیده علی
شادمان در آن طرف زهرا(س) شده
خالق اکبر که اکبر داده است
هدیه بر حیدر، پیمبر داده است
ای طواف من به گرد روی تو
طاق محرابم خم ابروی تو
تو مُطهّر زادهای مولای من
عالمی گردیده مست بوی تو
باب حاجات همه بر من نگر
آمدم با قلب پُر خون سوی تو
لحظهای گیسوی خود را تاب ده
قطرهای ما را شراب ناب ده
باز هم آسمان این خانه
شب پر رفت و آمدی دارد
باز هم کوچه ی بنی هاشم
بوی عطر محمّدی دارد
در شبستان زلف تو ترسا
خال بر گونه ی تو هندوکش
طاق زیبای ابرویت محراب
وه که لیلا چه معبدی دارد
کار چشم تو مبتلا کردن
خاک را با نظر طلا کردن
این زلیخای نفس ما یوسف
عاشق توست هر بدی دارد
خَلقِ تو، خُلقِ تو، تعالَ الله
چه شکوهیست در تو یا الله
این علی تا که می رسد به خدا
صلوات محمّدی دارد
دریاترین به دامن صحرا رسیده است
ره وا کنید، کعبه ی دلها رسیده است
نور نبی و نور علی، نور فاطمه
نور خدا زِ عالم بالا رسیده است
با خُلق و خوی و منطق پیغمبرانهاش
احمدترین به صفحهی دنیا رسیده است
نور رُخَش قمر، قمر روی او منیر
زیباترین به دامن لیلا رسیده است
آمد زِ روی حیدر و احمد تجسّمی
دل برده از حسین و حسن با تبسمی
دست خدا کشیده عجب حیدری دگر
یا همچو فاطمه گل نیلوفری دگر
تا نور صورتش به جهان گشته منجلی
برپا شده به ارض و سما محشری دگر
آیات حق تجلی دیگر نموده است
“اِقرأ” نخوانده آمده پیغمبری دگر
صِدّیقه منظر است و به رخ، نور فاطمه
جاری شده به جان جهان کوثری دگر
پیدا شده به عالم هستی به لطفِ حق
در گلشن علی گل زیباتری دگر
پابوس خاک او همه هفت آسمان شده
دلهای ما زِ نام نکویش جوان شده
کار دو عالم است به راهش فدا شدن
در پشتِ درب خانهی لطفش گدا شدن
با یک نظر حسین شده عاشق علی
آری که کار اوست فقط دلربا شدن
آری فقط مقام علی اکبر است و بس
یک جا مدینه و نجف و کربلا شدن