
11 تیرماه 136، روز معراج
آثار شهادت را بنده (نزدیکان شهید) از روز دوشنبه در ایشان میدیدم اینطور که در بین دعاهایشان که میخواندند مرتب میشنیدم که میفرمودند خدایا شهادت را نصیب من بگردان و از این فیض مرا محروم نگردان البتّه با این خدماتی که ایشان به اسلام کردند شهادت برای ایشان خیلی به جا بود ولی فعلاً زود بود. وجود ایشان برای انقلاب خیلی ضروری بود ولی خدا لعنت کند دشمنان اسلام را که کسانی را چون قاتل ملعون رو سیاه تحریک کردند و اینطور باعث شهادت ایشان شد و ایشان دو هفتهای بود که البتّه در یزد بودند و برای نماز جمعه حتیالمقدور خودشان میرفتند ولی این دو هفته گذشته به علت ضعف که داشتند نرفته بودند ولی جمعه دهم ماه مبارک رمضان را میخواستند خودشان بروند که حتّی از قرآن هم استخاره کردند خوب آمد که دیگر عازم شدند که بروند و حدود ساعت ۵/۱۱ بود که از خواب بیدار شدند و رفتند برای غسل جمعه و پس از آن سریعاً به مسجد رفته بودند. خلاصه خودم را به مسجد رساندم و پس از اقامهی نماز و خطبهها من تقریباً چند متری بیشتر با محل انفجار فاصله نداشتم و از جا بلند شدیم که ایشان از جلویم رد بشوند و به دنبالشان برویم تا پای ماشین که یکدفعه دیدم صدای آهی از ایشان بلند شد و بلافاصله صدای انفجاری به گوش رسید که تقریباً هم زمان بود و ناگهان دیدم بله جنازهی ایشان را مردم میبرند و پیراهن و لباس ایشان کاملاً غرق به خون شده و اصلاً دیگر چیزی نفهمیدم و اینجا بود که فکر کردم آن منافق از خدا بیخبر هم یکی از افراد نمازگزار بوده که بعد فهمیدم که این جنایت را همین رو سیاه ملعون انجام داده است. من هم شروع کردم به سرو سینه زدم و بیتابی میکردم در این حین مرا بردند دفتر آیت الله صدوقی و من دیگر تا شب هیچ چیز نفهمیدم و حالت گیجی به من دست داده بود که بعد آقازاده شهید بزرگوار یعنی حاج آقا شیخ محمد علی آمدند و من ایشان را بوسیدم سپس جنازه شهید را از بیمارستان افشار آوردند و آقایان حجت الاسلام جناب آقای راشد و انوری جنازه را غسل جبیره دادند و بعد تیمم دادند تا ساعت ۶ صبح فردا یعنی شنبه که برای تشییع و دفن آماده شده بود .