شورای فرهنگی
  • پخش زنده‌
  • شورای فرهنگی
  • صفحات ویژه
    • دهه محرم
    • عید غدیر
    • روز عرفه
    • عید قربان
    • سوّمین شهید محراب آیت الله صدوقی
    • شهید بهشتی
    • واکسن “کووایران برکت”
    • ولادت امام رضا (ع)
    • رحلت امام (ره) و قیام ۱۵ خرداد
    • انتخابات 1400
    • ولادت امام حسن مجتبی(ع)
    • ماه مبارک رمضان
    • اعیاد شعبانیه
    • آغاز قرن امید (نوروز ۱۴۰۰)
    • مبعث رسول اکرم (ص)
    • ولادت امیرالمومنین(ع)
    • فجر پیروزی
    • فاطمه زهرا(س)
    • سالروز شهادت سردار سلیمانی
    • حضرت زینب (س) و روز پرستار
    • شهدای هسته‌ای
    • هفته بسیج
    • هفته‌ی وحدت
    • امامت حضرت مهدی (عج)
    • 28 صفر
    • اربعین
    • هفته دفاع مقدس
  • آموزش
    • سیره‌ی نبوی
    • روشنگری
    • پرسمان
    • عبرت
    • مدرسه‌ی قانون
    • مهارت‌های زندگی
    • مدیر موفق
    • زلال احکام
    • مبانی اندیشه اسلامی
  • اخبار و رسانه
  • آرشیو برنامه‌ها
  • تماس با ما
  • جستجو
  • منو منو

روایت آقا از خبر وداع

آیت‌اللّه خامنه‌ای”مدظله العالی” که در روز ششم تیر ۱۳۶۰، توسط گروهک فرقان مورد سوءقصد قرار گرفته ‌بودند و در بیمارستان به‌سر می‌بردند، با شنیدن خبر انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت‌اللّه بهشتی و یاران امام بسیار متأثر شدند. در بخشی از کتاب «تاریخ شفاهی حادثه‌ی هفتم تیر ۱۳۶۰» که توسط موسسه‌ی فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به نقل از آیت‌الله خامنه‌ای”مدظله العالی” چنین آمده است: …در حدود روز دوازده سیزدهم بود كه من اصرار می‌كردم كه روزنامه و رادیو به من بدهند كه از اخبار آگاه شوم. برادرانی كه با من بودند، پاسداران و نزدیكان نمی‌گذاشتند. من بر اصرار خود اضافه كردم و آن‌ها می‌گفتند نمی‌شود رادیو به این‌جا بیاوری، چون دستگاه‌هایی كه به قلب و نبض من وصل بود، می‌گفتند كه این‌ها خراب می‌شود. گفتم خوب روزنامه بیاورید، روزنامه كه دستگاه‌ها را خراب نمی‌كند. روزنامه هم نمی‌آوردند و من هم خیلی عصبانی شده‌ بودم كه چطور من چیزی می‌گویم و اطرافیان و دوستان من حاضر نیستند، حتی یك روزنامه بیاورند.

یك روز حاج احمد آقا به عیادت من آمدند. طبق معمول كه غالباً می‌آمدند، من نمی‌دانستم كه آمدن این‌ها را طبیب من خواسته كه آن‌ها بیایند و به من بگویند. طبیب من رو به من كرد و گفت كه ایشان خیلی اصرار دارند كه بهشان رادیو بدهیم. به‌نظر شما مصلحت است؟ احمد آقا گفت: نه. من گفتم: چرا مصلحت نیست؟ ایشان گفتند: رادیو اخبار تلخ دارد… بعداً گفتند، مثلاً دفتر مركزی حزب منفجر شده عدّه‌ای مجروح شدند. آقای بهشتی هم مجروح شده… من بسیار ناراحت شدم وقتی اسم آقای بهشتی را بردند. شاید هم گریه‌ام گرفت؛ یادم نیست. آن روزها هم حال من عادی نبود. یك عمل جراحی سوّمی هم داشتم. وقتی شنیدم آقای بهشتی مجروح شده از روزنامه و رادیو یادم رفت سؤال كنم. از آقای بهشتی پرسیدم. گفتم كه وضع‌شان چطور است؟ حالشان چطور است؟ گفتند كه آقای بهشتی حال خوبی نداشتند. من خیلی ناراحت شدم و گفتم باید همه‌ امكانات مملكت را بسیج كنیم تا آقای بهشتی را نجات دهیم. بعد من باز هم آرام نگرفتم. گفتم: وضع‌شان بهتر از من یا بدتر از من است؟ گفتند: چه فرق می‌كند همین‌طوری است. بالاخره خبرهای بیرون تلخ است و رفتند.
بعد از رفتن‌شان قدری فكر كردم. به ذهنم رسید كه باید مسئله‌ای باشد. بچه‌های دور و برم را گفتم(بیایند) و از زیر زبانشان مطلب را كشیدم و حدس زدم كه او شهید شده و بچه‌ها گفتند همان اوّل شهید شدند… من چون نسبت به آقای بهشتی احساسات برادرانه داشتم و یك اعتقاد همه‌ جانبه داشتم، با ایشان سال‌های درازی مأنوس بودیم، مرتب همه‌ كارهایمان و تلاش‌هایمان باهم مشترك بود. همین برای من خیلی سخت بود.

            

تمامی حقوق این سایت مربوط به دبیرخانه شورای فرهنگی ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) می باشد.
روز شمار بهشتیآیت اللّه مصباح از شهید بهشتی می‌گویدرفتن به بالا